زمزمه تنهایی:اشعار ناب ناب
اشعار ناب  

میخواهم و می خواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود

عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار
روشنگرِ شب های بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود

دستِ من و آغوش تو هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

مشیری

[ سه شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۱ ] [ 1:2 ] [ سینا ، حافظ ]

در روبرویِ نام ِتو تعظیم واجب است
از خنده هایِ نابِ تو تعلیم واجب است

در دامنِ خیال تو حسی است بی نظیر
آنگونه خوبِ خوب که تکریم واجب است

هر دل که از بهشتِ تو محروم گشته است
بی شک که مُرده آن دل و ترحیم واجب است

تعداد نبضِ من که در آشوب می زند
با شعرِ بوسه هایِ تو تنظیم واجب است

بامت بلند و معنی آن سخت و مشکل است
دل پیشِ عشقِ نابِ تو تفهیم واجب است

یا زندگی کنارِ تو ، یا مرگِ دائمی
در بینِ این دو فلسفه تصمیم واجب است

جواد مزنگی

[ شنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۱ ] [ 18:8 ] [ سینا ، حافظ ]

 بر تلخیِ روزگـارِ من نوش بکش

بیهوش شدم ز دردها ، هوش بکش


یک روز که دیدمت همین زودی ها

ای عشق مرا کمی در آغوش بکش


جواد مزنگی

[ شنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۱ ] [ 18:6 ] [ سینا ، حافظ ]

بعد از سلام عرض کنم خدمت شما
ما نیز آدمیم بلا نسبت شما

بانوی من  زیاد مزاحم نمی شوم
یک عمر داده است دلم زحمت شما

باور کنید باز همین چند لحظه پیش
با عشق باز بود سر صحبت شما

اما هنوز هم به دلم این دل غریب
سر می زند زنی به قد و قامت شما 

انگار سال هاست که کوچیده ای و ما
بر دوش می کشیم غم غربت شما

ما درد خویش را بخدا هم نگفته ایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما

من بیش از این مزاحم وقتت نمیشوم
بانو  خدا زیاد کند عزت شما

صفربیگی 

[ دوشنبه نهم خرداد ۱۴۰۱ ] [ 16:27 ] [ سینا ، حافظ ]

زمـانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسند به امتحان سکوت

 

مـنی که خاک نشیـن بودم از تجلی عشق
گذشته ام ز فلک هم به نردبان سکوت

 

صفایِ این چمن از مرغهای دیگر بپرس
که من خزیده ام اکنـون به آشیـان سکوت

 

شکـار زیرک از این ورطه سـخـت بگریزد
هزار تیر فغان دارد این کمان سکوت

 

چه شکـوه ها که بگوش آید از زبــان نگاه
چه رازها که برون افتـد از دهان سکوت

 

بسی حکایت ناگـفـتـنـی به لـب دارم
سرشک روز و شبم بهترین نشان سکوت

 

فغان سوختـگان گوش دیگری خواهد
چه قصّه گویمت ایدل از این جهان سکوت

 

معینی کرمانشاهی 

[ یکشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۱ ] [ 0:35 ] [ سینا ، حافظ ]

ببین سیاهیِ بخت و مپرس از نامم

من از قبیله ی عُشاقِ بی سرانجامم

                                
به آن دقایق پُر درد زندگی سوگند

که بی تو یکنفس ای همنفس نیارامم

                                 
مکش ز دامن من دست با فراغت دل

که آفتاب غروبی به گوشه ی بامم 

 

مرا که اینهمه طوفان طبیعتم دریاب

که من به یک سر موی محبتی رامم

 

به هر که دل بسپردم ز من چو سایه رمید

مرا ببین که شوریده بخت و ناکامم

 

معینی کرمانشاهی 

[ یکشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۱ ] [ 0:33 ] [ سینا ، حافظ ]

هفت دریا را برایت غرق خون آورده ام
آسمان را پیش پایت سرنگون آورده ام

نام زیبایت زبانم را چنان در بند خواست
کز زبونی واژه ها را واژگون آورده ام

گفته بودی دل بیاور تا تو را باور کنم
گفته بودی دل ولی دریای خون آورده ام

هرچه میبینی همینم بیش ازین از من مخواه
صورت بیرونی ام را از درون آورده ام

در میان شعر من دنبال غم هایت مگرد
من غم خود را از اعماق قرون آورده ام

تحفه ای در کوله بارم نیست ، بگشا و ببین
سالها صحرا نشین بودم ، جنون آورده ام 

محمدرضا طاهری

[ سه شنبه سوم خرداد ۱۴۰۱ ] [ 16:4 ] [ سینا ، حافظ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

سلام بر همه دوستان عزیز و صاحبدل

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

این وبلاگ را به نیت گردآوری و نشر اشعار ناب راه اندازی کرده ام و
امیدوارم لطف و محبتان را که بزرگترین مشوق من خواهد بود از من
دریغ نفرمایید .
خواهش میکنم در صورت امکان با ارسال اشعار ناب
(حتی الامکان با ذکر نام شاعر ) به باروری این وبلاگ بیفزایید .
پیشاپیش درودتان میفرستم و برایتان آرزوی سربلندی و شادکامی
دارم
امکانات وب