زمزمه تنهایی:اشعار ناب ناب
اشعار ناب  

لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد

در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد بیاد

رهی معیری

[ چهارشنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 14:41 ] [ سینا ، حافظ ]

عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت

ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت

بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت

عشق و سودا و هوس در سر بمانْد
صبر و آرام و قرار از دست رفت

گر من از پایْ اندر آیم گو درآی
بهتر از من صد هزار از دست رفت

مرکبِ سودا جهانیدن چه سود
چون زمامِ اختیار از دست رفت

سعدی

[ چهارشنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 1:16 ] [ سینا ، حافظ ]

چيزي نمانده است، پشيمان كني مرا
با دستهاي عاطفه حيران كني مرا

آخر چگونه از دلت آمد بهار من
تسليم دست هاي زمستان كني مرا

من شكوه اي نميكنم اما چه عيب داشت
يك شب به باغ خاطره ميهمان كني مرا

مي خواهم از جزيره چشمت گذر كنم
با يك نگاه طعمه توفان كني مرا

 هر چند باز تشنگي ام را سروده ام
مي شد پر از ترانه باران كني مرا

معصومه سادات شاکری

[ دوشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 16:47 ] [ سینا ، حافظ ]

ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ، ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ، ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ

ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﻩ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ، ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ

ﺁﻥ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﻭﻟﯽ ﻋﺼﺮ ﻭ ﻏﺮﻭﺏ
ﺳﺮﺧﯽ ﺁﻥ ﮔﻞ ﻭ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻫﻮﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ

ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺁﻥ ﻗﺴم هﺎﯼ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ

ﻧﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﺜﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ
ﻣﺎ ﺩﻭ ﻗﻮ، ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺭﻫﺎ.. ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻡ ،ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻞ ﭘﯿﺮﻫنت
ﮔﻞ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﯼ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ

ﭘﺸﺖ ﭘﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﺑﺪﻧﻢ ﺑﯽ ﺣﺲ ﺷﺪ
ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﻮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺳﺮ ﭘﺎ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ

ﻣﻮ ﺑﻪ ﻣﻮ ﻣﻦ ﺷﺐ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﺮﺍ ﯾﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ
ﺗﻮ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺧﻂ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ

ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺧﺪﺍ ﺣﺎﻓﻈﯽ ﺍﺕ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﯾﻦ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺩت نیست

امجد زمانی

[ یکشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 20:57 ] [ سینا ، حافظ ]

در حنجره‌ام شور صدا نیست رفیق

یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیق

بگذار که قصه را به پایان ببرم

آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق

 

شاعر؟ 

[ یکشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 20:51 ] [ سینا ، حافظ ]

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

فریدون مشیری 

[ یکشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 11:14 ] [ سینا ، حافظ ]

ما چون دو دریچه ٬ روبروی هم٬
آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آینه ی بهشت ٬ اما آه...
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته هست
زیرا یکی از دریچه ها بسته هست

نه مهر فسون ٬ نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ٬ که هرچه کرد او کرد

مهدی اخوان ثالث

[ شنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 11:32 ] [ سینا ، حافظ ]

برای این که به زخم دلم دوا بزنم

شبی کنار تو باید به کوچه ها بزنم

به نام کوچکم آن شب مرا صدا بزنی

به نام کوچکت آن شب تو را صدا بزنم

تو نیستی و به تردید مانده ام که چطو

به عهدها که نبستیم، پشت پا بزنم؟

شاعر؟ 

[ جمعه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 20:23 ] [ سینا ، حافظ ]

غروبِ جمعه دقیقا شبیهِ یک "دار" است

که مجرمی دمِ آخر به آن گرفتار است

و یا شبیهِ حالِ کسی که رفته خون بدهد

خبر رسیده که او خود شدید بیمار است

مسعود محمدپور

[ چهارشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 22:38 ] [ سینا ، حافظ ]

می‌شود آیا تو با این «من» مداراتر کنی؟

طعم عمرم را به کامِ دل، گواراتر‌ کنی؟


می‌شود وقتی که میخندی به رسم روزگار

نرمش لب‌های نازت را دلاراتر کنی؟

شاعر؟ 

[ یکشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 15:58 ] [ سینا ، حافظ ]

ای مهرِ تو چون‌ ماه به شب های بلندم
غیر از تو بگو دل به هوای که  ببندم؟

وقتی که کنـارِ توام انگار به کلّی
دور از غم و دلتنگی وآسیب و گزندم

 در قاف ترین قلــه ی رویای تو هستم
مبهـوتِ افق‌های مه آلود سهندم 

تقصیر دلم نیست زده باز به دریا
من فارغ از این فلسفه های زد و بندم

گاهی که شود بسته لب از قصه و غصه
از دست ِ زبانِ دلِ خود هم گِله‌ مندم 

 تا بوده چنین بوده نمِ اشک بهانه است
باید که به این گریه ی بیهوده  بخندم

مضمونِ غزل محورِ آرایه ی نابی 
 باز از تو سروده است، دلِ شعرپسندم

بهار راد

[ سه شنبه نهم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 21:39 ] [ سینا ، حافظ ]

شاعر حریف چشم سیاهش نمی‌شود
این شعر هم شبیه نگاهش نمی‌شود 

در کهکشان شیری ما یک ستاره هم
حتی قرین چهره‌ی ماهش نمی‌شود 

بر فرض، آسمان به تنش پیرهن شود
خورشید و ماه، کفش و کلاهش نمی‌شود 

بر بال ابر آمد و همراه باد رفت
یعنی دگر به سوی تو راهش نمی‌شود 

بیچاره آن کسی که خدای بزرگ هــم
با رفتن تو پشت و پناهش نمیشود 

کاظم علی حیدری

[ سه شنبه نهم فروردین ۱۴۰۱ ] [ 21:35 ] [ سینا ، حافظ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

سلام بر همه دوستان عزیز و صاحبدل

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

این وبلاگ را به نیت گردآوری و نشر اشعار ناب راه اندازی کرده ام و
امیدوارم لطف و محبتان را که بزرگترین مشوق من خواهد بود از من
دریغ نفرمایید .
خواهش میکنم در صورت امکان با ارسال اشعار ناب
(حتی الامکان با ذکر نام شاعر ) به باروری این وبلاگ بیفزایید .
پیشاپیش درودتان میفرستم و برایتان آرزوی سربلندی و شادکامی
دارم
امکانات وب