زمزمه تنهایی:اشعار ناب ناب
اشعار ناب  

با رفتنت بهانه ی یک داستان شدی
حالا که می روی چقَدَر مهربان شدی

حالا که میروی به چه دل خوش کنم عزیز؟
اینجا بمان که با نفسَم توأمان شدی

هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ
زیرا تو در تمام صفت ها جوان شدی

یادش بخیر سبزی و باغی که داشتیم
با رفتنت بهانۀ فصل خزان شدی

" دستم نمی رسد که در آعوش گیرمت "
ای ماه من ، ستارۀ هفت آسمان شدی

حالا که می روی بخدا می سپارمت
حالا که می روی، بخدا مهربان شدی

شاعر؟

[ چهارشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۱ ] [ 16:5 ] [ سینا ، حافظ ]

بیا به عاشقی و شعر متهم باشیم
بیا بهانه نگیریم عشق هم باشیم

بیا تمام مسیر عبور باران را
بدون چتر بخندیم هم قدم باشیم

بیا زیاد بمانیم پیش همدیگر
بیا زیاد ببوسیم ضد کم باشم

درست نیست که با هم معاشرت نکنیم
صلاح نیست که اینقدر محترم باشیم

چقدر دوری و حسرت ؟ چقدر تنهایی ؟
چقدر ملعبه ی دست های غم باشیم

چرا به کام دل همدگر عسل نشویم ؟
چرا جدا ز هم و تلخ مثل سم باشیم ؟

بیا به عاشقی و شعر متهم باشیم
بیا بهانه نگیریم عشق هم باشیم

رضا هاشمی

[ شنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۱ ] [ 23:42 ] [ سینا ، حافظ ]

نگاه کن ‌که‌ نگاهت، به من ‌توان بدهد
ببـوس بلکـه لبـت قدرتِ بیان بدهد

میـانِ موی تـو دنبـالِ سرنخی هستم
که راه را به منِ خسته دل نشان بدهد

مرا بـه لحنِ غم انگیـزِ خود صدا کن تا
به هر هجای غزل بغضِ جاودان بدهد

میـانِ لشـکرِ گیـسوی تـو، محاصره ام
خدا کند کـه امیری بـه من امان بدهد

چهـار مرتبـه ‌آغـوش رو‌ بـه من ‌وا کن
که «چارباغ» به شبهای اصفهان بدهد

سعید رستگارمند

[ پنجشنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۱ ] [ 15:50 ] [ سینا ، حافظ ]

من تو را از آرزوهایت جدا کردم، ببخش
من به اسم لطف در حقت جفا کردم ببخش

با گمان عشق دل بستم به مهر این و آن
با تو و تنهایی‌ات ایدل چها کردم ببخش

من فقط یک‌ بار بخت زندگانی داشتم
در مسیر آزمودن گر خطا کردم ببخش

کودکی بودم که مسحور از تماشا می‌دوید
گاه اگر در راه دستت را رها کردم ببخش

تا گشودم پیله‌ام را آتشت را یافتم
سوختم ای شمع و جشنت را عزا کردم ببخش

از کنارم رد شدی، رفتی و فهمیدم تویی
آه قدری دیر نامت را صدا کردم ببخش

فاضل_نظری

[ پنجشنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۱ ] [ 15:48 ] [ سینا ، حافظ ]

ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻪ ﻣﺮﮔﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ
ﮐﻪ ﻧﻪ ﻋﯿﻦ ﺁﺩﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ......
ﻭ ......
ﻧﻪ ﻋﯿﻦ ﺁﺩﻡ ﺑﯿخیال ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ .....

ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﯾﮏﺫﺭﻩ ﺗﻨﮓ ﻣﯽﺷﻮﺩ .....
ﻭﻟﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ
ﯾﮏﻫﻔﺘﻪ ﻫﻢ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ

ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ
ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﻬﻤون ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ....
ﻭ ......
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ
ﺣﺎﻟﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ....

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ....
ﻭ ...
ﻫﺮ ﺁﺩﻡ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻩﺍﯾﻢ
ﮐﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺛﺎﺑﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ

از :؟

[ چهارشنبه بیستم مهر ۱۴۰۱ ] [ 16:16 ] [ سینا ، حافظ ]

ما بی غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ باده‌ایم

بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند
تا کار خود ز ابرویِ جانان گشاده‌ایم

ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیده‌ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

پیرِ مُغان ز توبهٔ ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که بعذر ایستاده‌ایم

کار از تو می‌رود، مددی ای دلیلِ راه
کانصاف می‌دهیم که از ره اوفتاده‌ایم

چون لاله مِی مبین و قَدَح در میانِ کار
این داغ بین که بر دلِ خونین نهاده‌ایم

گفتی که حافظ اینهمه رنگ و خیال چیست
نقشِ غلط مَخوان که همان لوحِ ساده‌ایم

٢٠ مهر روز لسان الغيب حافظ شيرازي گرامي باد

[ چهارشنبه بیستم مهر ۱۴۰۱ ] [ 13:47 ] [ سینا ، حافظ ]

خسته ام مثل رئیسی که به مردم میگفت
دولتی پاکتر از دولت من نیست که نیست

خسته چون حاجی بیچاره که بیند یک آن
در فرودگاه جز آن مرد خفن نیست که نیست

دل زده همچو خداترس که بیند به بهشت
خبری از عسل و حور و چمن نیست که نیست

خسته چون منصرف از مبلغ یارانه خود
چون بفهمد ثمرش جز به یمن نیست که نیست

خسته مانند الاغی که پس از بار گران
افتخارش بجز آن بند و رسن نیست که نیست

خسته چون بخت بدم چونکه همیشه قفل است
و کلیدش بخدا دست حسن نیست که نیست

خسته ام مثل خدایی که ببیند ملا
فهم او جز بدن حوری و زن نیست که نیست

خسته مانند خدا، چون به ملایک گوید
قول ملّا ابداً گفته ی من نیست که نیست

شاعر؟

[ دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ ] [ 8:39 ] [ سینا ، حافظ ]

این فصل آخرست، ببخش عاشقانه نیست
امشب در این خرابه هوای ترانه نیست

مردم دوباره پشت سرم حرف می زنند
اما عجیب لحن تو هم صادقانه نیست

قلبی که جنس شیشه شد آخر شکستنی ست
عشقی که گشت یک طرفه جاودانه نیست

گفتم بمان به زخم غرورم نمک نپاش
گفتی سزای عشق مگر تازیانه نیست؟

با این همه اگر چه مرا برده ای ز یاد
هرچند در وجود تو از من نشانه نیست

باور نمی کنم که تو طردم کنی، ولی
رفتم برای ماندنم آخر بهانه نیست

شاعر؟

[ دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ ] [ 1:46 ] [ سینا ، حافظ ]

عجب کمان و کمینی ست چشم و ابرویت
عجب کمند بلنـدیست تاب گیســویت

شکار می شود آخر هر آنچه بگریزد
نمانده راه فـــراری برای آهـــویت

نسیم می وزد این عطر توست واویلا
رسد به خلوت دلدادگان اگر بویت

دوباره خیــل هواخواه در تمنایت
دوباره لشکر عشاق در تکاپویت

چقدر کشته و زخمی به بار می آید
اگر دوباره بیفتد نقــــاب از رویــت

شاعر؟

[ دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ ] [ 1:45 ] [ سینا ، حافظ ]

از بس شبیه شمع چکیدم دلم گرفت
از بس دویدم و نرسیدم دلم گرفت

از بس که خویش را به جدایی زدم ولی
درخلوت از تو دل نبریدم دلم گرفت

از بس بهانه های خودم را شنیدم و
حرف دل تو را نشنیدم دلم گرفت

از بس که حرف عشق شنیدم تمام عمر
یک لحظه عشق را نچشیدم دلم گرفت

من هرچه میکشم همه زیر سر دل است
از بس که بار عشق کشیدم دلم گرفت

شاعر؟

[ شنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۱ ] [ 14:17 ] [ سینا ، حافظ ]

نی می زنم که عشق به صحرا بیاورم
شعری درست مثل تو زیبا بیاورم

نی می زنم که با دل من آشنا شوی
تصویری از تباهی خود را بیاورم

من سر به زیر عشق توام فرصتی بده
شاید سری به عشق تو بالا بیاورم

یک عمر پابرهنه به دنبالت آمدم
یک عمر خواستم که دلم را بیاورم

حالا مرا به لطف دَم خویش تازه کن
تا نغمه ای جدید به دنیا بیاورم..

ناصر حامدی

[ شنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۱ ] [ 10:7 ] [ سینا ، حافظ ]

ماه و ستاره، چشم تو را دید می‌زند
زیبایی تو طعنه به خورشید می‌زند

از خود مراقبت کن، از این پس شکارچی
در چشمش آنچه را که درخشید، می‌زند

هر شاعری که محو تو شد، با وجود تو
آیا دَم از بهار و گل و عید می‌زند؟

چون صخره در کناره‌ی دریاست بخت من
بر بختم آب نعره‌ی تهدید می‌زند

مانند موج نابِخَرد، دست روزگار
سیلی به صخره تا که خروشید، می‌زند

کرمی که از تنیدن یک پیله عاجز است
حرف از پریدنش به چه امّید می‌زند

از خود هرآنچه داشت، فراموش می‌کند
وقتی کلاغ دست به تقلید می‌زند...

علی ابرکان

[ جمعه پانزدهم مهر ۱۴۰۱ ] [ 21:8 ] [ سینا ، حافظ ]

سکوت می کنی دلم پر اضطراب می شود
تمام لحظه لحظه های من خراب می شود

نپرس از عاشقی که در خیال تو نشسته بود
ببین که ذرّه ذرّه ام چگونه آب می شود

شدم غریبه ای که در میان آسمان تو
در انتظار پر زدن فقط عذاب می شود

به روی موج آبی نگاه بی کرانه ات
تمام عاشقانه های من حباب می شود

غزل بهانه می کند دلم به شوق خواندنت
دریغ از آرزوی دل همه سراب می شود

شاعر؟

[ پنجشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۱ ] [ 20:35 ] [ سینا ، حافظ ]

نقشه‌های جهان به چه درد می‌خورد
نقشه‌های تو را دوست دارم
كه برای من می‌كشی
خطوط مرزی و رودخانه‌ها، ‌متروها، خانه‌ها
نقشه كوچكت را دوست دارم
كه دیده بانان چهارسویش
از برج مراقبه با صدای بلند با هم صحبت می‌كنند
و من این سو تا آن سویش را
با غلتی طی می‌كنم

شمس لنگرودی

[ پنجشنبه هفتم مهر ۱۴۰۱ ] [ 20:33 ] [ سینا ، حافظ ]

کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد

«دلی» که اینهمه از دستِ روزگار کشید ؟

شهریار

[ پنجشنبه هفتم مهر ۱۴۰۱ ] [ 20:32 ] [ سینا ، حافظ ]

در زندگی جاهایی هست
که باید بیخیال شوی...
بیخیال چیزها و آدم هایی
که از همان روز اول
مال تو نبوده اند...
اما تو نفهمیدی...
اصرار کردی...
پای دلت را به زمین کوبیدی
خواستی که باشند و
به قیمت تباه کردن رویاهایت ماندگار شوند...
اما هر کسی متعلق به جایی هست و
هر آدمی به هر آدمی نمی آید...

[ پنجشنبه هفتم مهر ۱۴۰۱ ] [ 20:31 ] [ سینا ، حافظ ]

باور کنید چاره ی هـر درد ، خنده نیست
نیشی به قدر نیشِ عزیزان گزنده نیست

عمریست خنده از سرِ ِدرد است و زورکی
چیزی شبیه خنده زوری ، کُشنده نیست

تقصیر بِرکـه است که هِی مـوج می زند
آری وگرنه ماه که زشت و زننده نیست

وقتی پُراست روۍزمین از کلوخ و سنگ
دنیا پنـاهِ غـربتِ ، بـالِ پـرنـده نیست

این عادت است می برد او را وگرنه رود
از روی شوق، جانبِ دریـا رونده نیست

یک عمـر خنـده کردم و دردی دوا نشد
باور کنید چاره ی هر درد، خنده نیست

شاعر؟

[ دوشنبه چهارم مهر ۱۴۰۱ ] [ 14:29 ] [ سینا ، حافظ ]

برادر ، دشمنم خونخواره امشب
هواي خانه ظلمت باره امشب

چراغي بر سر راهم بگيريد
که ديو شهر شب بيداره امشب

شب است و مادران شهر غمناک
هزاران گل شکفت و خفت بر خاک

عزيزم داغدارم دست واکن
به پا کن بيرق صبح طربناک

به عهد شبنوردیها وفا کن
برادرهاي عاشق را صدا کن

بزن بر سينه ي شب تيري از نور
گل خورشيد را مهمان ما کن

به سيل صبح خواهان راه بستند
هزاران سينه و سر را شکستند

ولي مردم گرفته دست در دست
ز چنگ ديو مردم خوار رستند

شاعر؟

[ یکشنبه سوم مهر ۱۴۰۱ ] [ 11:19 ] [ سینا ، حافظ ]

جماعتی که نظر را حرام می‌گویند

نظر حرام بکردند و خون خلق حلال

سعدی

[ یکشنبه سوم مهر ۱۴۰۱ ] [ 11:14 ] [ سینا ، حافظ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

سلام بر همه دوستان عزیز و صاحبدل

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

این وبلاگ را به نیت گردآوری و نشر اشعار ناب راه اندازی کرده ام و
امیدوارم لطف و محبتان را که بزرگترین مشوق من خواهد بود از من
دریغ نفرمایید .
خواهش میکنم در صورت امکان با ارسال اشعار ناب
(حتی الامکان با ذکر نام شاعر ) به باروری این وبلاگ بیفزایید .
پیشاپیش درودتان میفرستم و برایتان آرزوی سربلندی و شادکامی
دارم
امکانات وب