زمزمه تنهایی:اشعار ناب ناب
اشعار ناب  

بعد ازین حالِ تو زار است ببین کِی گفتم
تازه این اوّلِ کار است ببین کِی گفتم

شیر هر قدر به آهو بسپارد دل و جان
خصلتش باز شکار است ببین کِی گفتم

خواستی روز و شب از عشق بگویی امّا
پاسخت چوبه‌ی دار است ببین کِی گفتم

اینکه هرگز نچشد باغْ شکوفایی را
بهتر از داغِ بهار است ببین کِی گفتم

حرفِ خودشیفتگی نیست ولی پای غمت
چون من انگشت‌شمار است ببین کِی گفتم

محمدحسن جمشیدی

[ یکشنبه سوم فروردین ۱۴۰۴ ] [ 20:59 ] [ سینا ، حافظ ]

شبیه برف، دلم بی تو آب شد برگرد
بیا که سقف تحمل خراب شد برگرد

چقدر گریه کنم تا دوباره برگردی؟
گلی برای تو چیدم گلاب شد برگرد

به شوق آمدنت چوب خشک میرقصد
درخت تاک پر از پیچ و تاب شد برگرد

بهار مدرسه‌ی عاشقان دلتنگ است
دوباره وقت حضور و غیاب شد برگرد

شبیه دانه‌ی اسپند در دل آتش
برای تو جگر من کباب شد برگرد

شاعر؟

[ جمعه شانزدهم آذر ۱۴۰۳ ] [ 12:28 ] [ سینا ، حافظ ]

بی روی دوست دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

آمد طبیب بر سر بیمار خویش لیک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت

دانی که نوشداروی سهراب کی رسید
آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت

پروانه جز به شوق در آتش نمیگداخت
میدید شعله در سر و پروای سر نداشت

من اشک خویش را چو گهر پرورانده ام
دریای دیده تا که نگویی گهر نداشت

پروین اعتصامی در 25 اسفند 1285در تبریز متولد شد. پدر پروین یکی از نویسندگان ، پژوهشگران و دانشمندان بنام ایران است.
پروین دستور زبان فارسی و عربی را نزد پدر آموخت و با شرکت در محافل ادبی پدرش، از دانش اندیشمندانی همچون بهار سود
جست.از کودکی با فردوسی ، نظامی، مولوی،ناصر خسرو و ....

آشنایی کامل داشت و هر از چند گاه،عقاید خود را در مورد آنها بیان می کرد.با توجه به تحصیلاتی که در مدرسه دخترانه آمریکایی داشت ، به زبان انگلیسی مسلط بود، تا حدی که زبان و ادبیات فارسی و انگلیسی را تدریس می کرد.

اشعار پروین غالبا" قصیده،قطعه و مثنوی است. اولین بار دیوان
پروین با مقدمه ای از ملک الشعراء بهار منتشر گردید.پروین در 16فروردین1320 در 34 سالگی در گذشت.

[ چهارشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۳ ] [ 1:45 ] [ سینا ، حافظ ]

ای عشق که پایان تو پایان زلالی ست
رویای تو سرمنشاء آشفته خیالی ست

هم دردی و هم عین دوایی ، و در آتش
سرگشته که مقصود فقط ، بی پر و بالی ست

یک درد چو درمان بکند رنج دگر را
زاید ، که علاجش لب مینای سفالی ست

محبوبه به فریاد سکوتم نرسیدی
لعنت به زمانی که در آن یاد تو خالی ست

هر شب بخیالت قدمی میزند این دل
دیدار مهیّا کن و بنگر به چه حالی ست

سوگند به عهدی که شکستی و بریدی
جز عهد شکستن ، همه کردار تو عالی ست

خدابنده لو

[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ] [ 16:4 ] [ سینا ، حافظ ]

ما را به وصال تو چه گویم، که محال است
دل در طلبت در تپش و خواب و خیال است

هر روز و شب و ثانیه ها ، و همه ایام
امید چنین پیکر خسته به وصال است

این ماهی گمگشته ی مرداب گل آلود
دلبسته به پیوستن دریای زلال است

هی می گذرم از سر کوی تو به دیدار
دیدار میسر نشد و جای ملال است

در خلوتم از هجر تو ناکام در این راه
دانم که همه موهبتش رشد و کمال است

فهیمه خلیلی

[ پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ] [ 16:2 ] [ سینا ، حافظ ]

نمانده هیچ بجز دردِ بی‌شمار از من
که انتقام گرفته‌ست روزگار از من

هر آنچه داشته‌ام، داده‌ام به خاطرِ تو
دل مرا ببر اکنون به یادگار از من

یقین که آینه‌ام لایق نگاه تو نیست
مگر که اشک بشوید کمی غبار از من

پس از تو ناخوشم ای باغبان بیا و ببین
که برگ‌ برگ جدا می‌شود بهار از من

امید بسته به دیدار تازه‌ی من و تو
نمی‌گریزد اگر جان بی‌قرار از من

حسین دهلوی

[ چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳ ] [ 0:19 ] [ سینا ، حافظ ]

آیینه ها را در کنارِ هم گذارید
بر زخمِ هر آیینه ای ، مرهم گذارید

تا دردِ دل گوییم با آیینه ی چاه
ما را بحالِ خود در این ماتم گذارید

با مرگِ یک گل باغ را فصلِ خزان نیست
ای زاغها در این چمن پا ، کم گذارید

ای عرشیان ، شادی شما را زیبد ، اما
غم را برای ما بنی آدم گذارید

فرهادیان شیرین ترین خسرو چو رفته است
سنگِ بنایِ عشق را محکم گذارید

سیدمحمد عباسیه

[ شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۳ ] [ 0:13 ] [ سینا ، حافظ ]

گاهی خیال می‌کنم از من بریده‌ای
بهتر ز من برای دلت برگزیده‌ای

از خود سؤال می‌کنم آیا چه کرده‌ام؟
در فکر فرو می‌روم از من چه دیده‌ای؟

فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم
گویا از این نمونه مکرر شنیده‌ای

از من عبور می‌کنی و دم نمی‌زنی
تنها دلم خوشست که شاید ندیده‌ای

یک روز می‌رسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست خدا را چه دیده‌ای

قیصر امین‌پور

[ پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۳ ] [ 11:12 ] [ سینا ، حافظ ]

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهانسوز نهفتن نتوانم

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم بخیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم

ای چشمِ سخنگوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

شفیعی کدکنی

[ پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۳ ] [ 11:11 ] [ سینا ، حافظ ]

اینجا دلی به یاد دلی بی قرار نیست
اصلا کسی به شوق تو در انتطار نیست

بیهوده می روی به تماشای روی ماه
در خانه های شهر کسی روزه دار نیست

رفتم کنارِ تربتِ مجنون ولی دریغ
دیدم که هیچ دسته گلی بر مزار نیست

رسوا شدن طبیعت عشق است غم مخور
پایان این مسیر بجز چوبِ دار نیست

گفتی چگونه دل به تو دادم عجیب بود
گفتم که در محبت تو اختیار نیست

باید برای بُردنِ او عاشقانه باخت
وقتی که عشق قاعده اش جز قمار نیست

حالا چه چیز مانده از او گریه کرد و گفت
جز حسرتی عمیق از او یادگار نیست

مجید ابوفاضلی

[ پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۳ ] [ 11:10 ] [ سینا ، حافظ ]

کمی طنز🤦‍♀😂😂😂

پی وی ام آیی، بلاکَت می کنم
زنده زنده زیرِ خاکَت می کنم

من زِ فهرستِ مخاطب ها، که هیچ
از زمین، یکباره، پاکَت می کنم

در طلسمِ فالووِرهایت، عزیز
با هری پاتر شراکَت می کنم

با هواپیما اگر خارج روی
بمب، توی جیبِ ساکَت می کنم

عاشقِ لاکِ سیاه و تیره ای
زندگی را رنگِ لاکَت می کنم

با فتووشاپِ شدیداً حرفه ای
مثلِ لولو، ترسناکَت می کنم

گر نکردی لایک، شعر بنده را
با کمربندم هلاکَت می کنم

فیروز دهقانی

[ شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ ] [ 2:56 ] [ سینا ، حافظ ]

من پادشاه مقتدر کشوری که نیست
دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست

در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر
سرگرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست

هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم
از احتمال آتیه ی بهتری که نیست

بو برده است لشکر من، بس که گفته ام
از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست

من باورم شده ست که در من، فرشته ها
پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست

من باورم شده ست ، که در من رسیده است
موسای من، به خدمت جادوگری که نیست

باید ، برای اینهمه ناباوری که هست
روشن شود، دلایل این باوری که نیست

هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است
دربان گذاشتم به هوای دری که نیست

فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است
تا پای جان محافظت از گوهری که نیست

حسین_جنتی

[ جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۲ ] [ 1:49 ] [ سینا ، حافظ ]

چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجهء شیر
که شد از صید پشیمان و سر افکند به زیر

اگر از یاد تو جانم نهراسید ببخش
زندگی پیش من ای مرگ حقیرست حقیر

منّتی بر سر من نیست اگر عمری هست
پیش این ماهی دلمرده چه دریا چه کویر

چو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر

از تهیدستی خود شرم ندارم چون سرو
شاخه را دلخوشی میوه کشیده ست به زیر

ما به نظم تو خطایی نگرفتیم ای شعر
تو هم آداب پریشانی ما را بپذیر

فاضل نظری

[ یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ ] [ 14:28 ] [ سینا ، حافظ ]

روزگاری که طبیبان همه خود بیمارند
دردها مثل بلا بر سرمان می بارند

کوچه ها پر ز عبورست ولی چشمی نیست
خانه ها پنجره شان نیست همه دیوارند

گریه میکرد گلی در تب یک روزنه گفت
"چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند"

ما که جز گریه ندیدیم خدا میداند
خنده ی پنجره زیباست ولی نگذارند

کاش چوپان رهایی بشر جلوه کند
تا که معلوم شود میش رخان سگسارند

همه کشکول دو رنگی به کمر می بندند
ریسمان گونه ولی مارتر از هر مارند

من دهاتی تر از آنم که تو می اندیشی
داس هستند نه دهقان،که گلی میکارند

شاعر؟

[ دوشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۲ ] [ 11:1 ] [ سینا ، حافظ ]

یکدم ز بی‌وفایی عالم غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یکدم غمت مباد

مردم به هر که آینه شد سنگ می‌زنند
از طعنه‌های عالم و آدم غمت مباد

گفت: اولین نشانۀ عاشق شدن غم است؟
بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد

روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم
من می‌روم ز یاد تو کم‌کم، غمت مباد

دلشوره‌ٔ وصال و پریشانی فراق
از این غمت نبود، از آن هم غمت مباد

فاضل نظری

[ یکشنبه سی ام مهر ۱۴۰۲ ] [ 23:5 ] [ سینا ، حافظ ]

عشق طرحِ ساده ی لبخند ماست
معنی لبخند ما پیوند ماست

عشق را با دست های مهربان
هر که قسمت میکند مانند ماست

عشق یعنی اینکه ما باور کنیم
یک دلِ دیگر ارادتمندِ ماست

[ چهارشنبه هشتم شهریور ۱۴۰۲ ] [ 15:8 ] [ سینا ، حافظ ]

وقتست که بنشینی و گیسو بگشایی‎
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی‎

بزم تو مرا می‌طلبد، آمدم ای جان‎
من عودم و از سوختنم نیست رهایی‎

با شوقِ سرانگشت تو لبریز نواهاست‎
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی‎

عمری‌ست که ما منتظر باد صباییم‎
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی‎

ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌ی این نای‎
بشنید و نشد آگه از اندیشه‌ی نایی‎

افسوس بر آن چشم که با پرتوِ صد شمع‎
در آینه‌ات دید و ندانست کجایی‎

در آینه بندان پریخانه‌ی چشمم‎
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی‎

بینی که دری از تو به روی تو گشایند‎
هر در که بر این خانه‌ی آیینه گشایی‎

چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته‌ست‎
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی

‏هوشنگ_ابتهاج

[ یکشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۲ ] [ 11:30 ] [ سینا ، حافظ ]

ما خسته ایم ، خسته به معنای واقعی
دل های ما شکسته به معنای واقعی

ما لشکریم لشکر پخش و پلا که دید ؟
خیل ز هم گسسته به معنای واقعی

این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق
جای دری ست بسته به معنای واقعی

از بادبان نخیزد و از ناخدا ، بخار
کشتی به گل نشسته به معنای واقعی

تنگ است جای ما و چنین است حال ما
باغی درون هسته به معنای واقعی

حسین جنتی

[ شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۲ ] [ 18:41 ] [ سینا ، حافظ ]

من به زخــم کسی نمک نــزدم
به کسی تاکنــون ، کلک نـــزدم

من همینم ، همیــن که می بینی
هیچ بــر چهــره ، صــورتک نزدم

بـاعــث اضطــرابِ گل نشـــدم
سنگ بــر بال شاپــرک نـــزدم

مــن مسیــح همیشـه مصلــوبم
گــر کتک خــورده ام ، کتک نزدم

پس چرا بر دلم نمک زده اند؟
من که بر زخـم کـس نمک نزدم

فرشید یوسفی

[ سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۲ ] [ 17:57 ] [ سینا ، حافظ ]

تو نیستی که جهان را دوباره جان بدهی
مرا توان پریدن به آسمان بدهی

مرا که در دل این شهر راه گم کردم
مسیر «کوچه‌ی خوش‌بخت» را نشان بدهی

چه‌ می‌شود که بیایی و دست‌هایت را
به‌دور گردن من، حلقه، ناگهان، بدهی

که شانه‌های تو را باز هم تکان بدهم
که شانه‌های مرا باز هم تکان بدهی

به چشم‌ خسته‌ی من خیره‌تر نگاه کنی
دهانِ بازِ سکوتِ مرا زبان بدهی

هوای قصه‌ی ما گرمِ گرم خواهد شد
به شعر‌هایم اگر اندکی زمان بدهی

جلال_نظری

[ دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۲ ] [ 10:19 ] [ سینا ، حافظ ]

بخند ، زمزمه ها را غزل كني امشب
بخند ، لطف به طعم عسل كني امشب

نگاه خيس من و گونه هاي ماهت را
به آسمان جديدي بدل كني امشب

تمام شهر به ( جام شكسته ) خشنودند
اگر به شيوه ي ليلي عمل كني امشب

دوباره غرق دعايي ، چرا نمي خواهي
كسي به غير خدا را بغل كني امشب ؟

علی سلیمانی

[ یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ] [ 2:45 ] [ سینا ، حافظ ]

چشمانِ تو بَر هَم زده بازارِ جَنان را
پیغمبری آموخته موسای شبان را

آشوب بپا کُن همه‌ی شهر به گوشَ‌اند
یا شور بزن یا بدران جامه‌دَران را

بازارِ قُم از نُقلِ لَبَت رو به کَسادی‌ست
بیچاره نکن حاج حسین و پسران را

این عکسِ رُخِ توست که بر ماه نشسته
نشنیده ولی بچّه‌پلنگ این جریان را

بر عهدِ تو دل بسته و دل خوش بتو کرده
حافظ که رها کرده همه مُغ‌بَچِگان را

آن را که عیان است چه حاجت به بیانش؟
بوی خوشَت این‌بار عیان کرده بیان را

مهدی_نوروزی‌

[ یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ] [ 2:44 ] [ سینا ، حافظ ]

خدا پشت و پناهت، زود برگرد
فدای شکل ماهت زود برگرد

ببین اینگونه نگذاری بماند
دو چشمانم به راهت، زود برگرد

مرا دلتنگ خود کردی مسافر
به جبران گناهت زود برگرد

برایت نیست جایی مثل خانه
به سوی زادگاهت زود برگرد

نگو مجبوری از من دور باشی
نگو دور است راهت، زود برگرد

شاعر؟

[ پنجشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۲ ] [ 22:13 ] [ سینا ، حافظ ]

از آبرویت خوب مراقبت کن

چون بیشتر از تو عمر خواهد کرد

[ پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۲ ] [ 0:27 ] [ سینا ، حافظ ]

مانده ام حکمت اینکار چه بوده که خدا
اینقَدَر خواااااسته روی تن تو کار کند؟

اینقدر خواسته با سادگیِ هر چه تمام
پیش چشم تو مرا سخت گرفتار کند

ذوقم این است نصیب چه کسی خواهد شد
شاهکاری که خدا بعد تو تکرار کند

مثل من کار دلش ساخته است آنکس که
عاشقت باشد و در پیش تو انکار کند

من سمج نیستم ای دوست که پا پیچ توام
خصلت عشق همین است که اصرار کند

غلامرضا خدارحمی

[ دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۲ ] [ 15:2 ] [ سینا ، حافظ ]

آهنگ «ننه گل ممد»

آهنگ ننه گل محمد ترانه ای پر سوز و گداز مادرانه است که در باور مردم محلی سبزوار و شهرهای اطراف، بعد از کشته شدن گل محمد یکی از قهرمانان محلی غرب خراسان به دست عاملین حکومت وقت (پهلوی) توسط مادر این قهرمان کرد و مبارز در سوگ فرزند خوانده شده است .

گل محمد و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد ( به نام مدیار)، عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد.

پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست.

پایان داستان پایانی تلخ است ، با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند .

مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش

که تازه نامزد کرده بود اشعار:

صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد ........

را زمزمه می کند.

دکتر محمود دولت آبادی ، داستان زندگی گل محمد را در رمان 10 جلدی کلیدر به صورت جامع و کامل به رشته تحریر درآورده است

[ چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ ] [ 20:43 ] [ سینا ، حافظ ]

یک اهل دل که مرهم داغ درون شود
در هیچ شهر و هیچ ولایت نمانده است

خرسند نیستیم که خامش نشسته ایم
ما را دماغ شکر و شکایت نمانده است

صائب تبریزی

[ چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ ] [ 20:41 ] [ سینا ، حافظ ]

ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند
بر حسن شورانگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند

زان می که در شب‌های غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند آن سرو سهی سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بداندیشم کند

رهی معیری

[ پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 0:29 ] [ سینا ، حافظ ]

تو نیستی و این در و دیوار هیچ‌وقت
غیر از تو من به هیچ‌کس انگار هیچ‌وقت

این‌جا دلم برای تو هِی شور می‌زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ‌وقت

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمی‌شود، اخبار هیچ‌وقت

حیفند روزهای جوانی، نمی‌شوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچ‌وقت

من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده‌ام برات سزاوار؟... هیچ‌وقت

بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ‌وقت

نجمه زارع

[ دوشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 22:32 ] [ سینا ، حافظ ]

یکدم ز بی‌وفایی عالم غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یک دم غمت مباد

مردم به هر که آینه شد سنگ می‌زنند
از طعنه‌های عالم و آدم غمت مباد

گفت: اولین نشانهٔ عاشق شدن غم است؟
بوسیدمش بگریه و گفتم : غمت مباد

روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم
من می‌روم ز یاد تو کم‌کم، غمت مباد

دلشورهٔ وصال و پریشانی فراق
از این غمت نبود، از آن هم غمت مباد

فاضل نظری

[ چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۱ ] [ 14:19 ] [ سینا ، حافظ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

سلام بر همه دوستان عزیز و صاحبدل

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

این وبلاگ را به نیت گردآوری و نشر اشعار ناب راه اندازی کرده ام و
امیدوارم لطف و محبتان را که بزرگترین مشوق من خواهد بود از من
دریغ نفرمایید .
خواهش میکنم در صورت امکان با ارسال اشعار ناب
(حتی الامکان با ذکر نام شاعر ) به باروری این وبلاگ بیفزایید .
پیشاپیش درودتان میفرستم و برایتان آرزوی سربلندی و شادکامی
دارم
امکانات وب